عشق اول،عشق آخر
| ||
قشنگترین کلمه بدون نقطه......؟؟؟؟؟؟؟؟؟ [ یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/1/10 ] [ 4:11 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
شهد است ولی شرنگ در چشمانت آمیزه صلح و جنگ در چشمانت تکثیر تحیر است کارش شب و روز آیینه رنگ رنگ در چشمانت پاییز ولی بهار در چشمانت سرشاری آبشار در چشمانت فرمان به سکوت میدهی یا فریاد آرامش بیقرار در چشمانت ماییم و غمی دوباره در چشمانت شبهای پر از ستاره در چشمانت باید بچشد عذاب زیبایی را چشمی که کند نظاره در چشمانت من بودم و شعر ناب در چشمانت یک قونیه آفتاب در چشمانت هستی به مدار شمس در سکر سماء با مولوی شراب در چشمانت ماییم و امید و بیم در چشمانت فوجی همه یاکریم در چشمانت شرمنده پاسخیم اگر میپرسی ناخوانده چه میکنیم در چشمانت ماییم و تبی تپنده در چشمانت زیبا شدن پرنده در چشمانت روز و شبشان پلک زدنهای شماست این منتظران خنده در چشمانت ماییم و شب امید در چشمانت صبحی همه صبح عید در چشمانت یک پلک،توجه تو کافیست که دل صد بار شود شهید در چشمانت شب بودم و چاره بود در چشمانت دریای ستاره بود در چشمانت برخورد نگاهمان در آن صبح غریب میلاد دوباره بود در چشمانت ماییم و سماء دیده در چشمانت صحرا صحرا دویده در چشمانت آیینه عاقبت به خیر نظرند جان های به لب رسیده در چشمانت ماییم و تب حضور در چشمانت آیات زلال نور در چشمانت می آیی و جان به واژه ها می بخشی با محشر شعر و شور در چشمانت
دیریست من و قرار در چشمانت زیبا شدن بهار در چشمانت وقت است به جلوه حقیقت برسد افسانه انتظار در چشمانت ماییم و بهار تازه در چشمانت تعطیلی بی اجازه در چشمانت آمیزه آب و آتش است این دریا توفان گل و گذاره در چشمانت اشراق غمی شهید در چشمانت سرمستی با یزید در چشمانت تحریر دوباره فصوص الحکم است عرفان ابوسعید در چشمانت
گه زود خبر و گاه دیریم از هم گه یکدل و گاه خرده گیریم از هم بیهوده فتاده ایم در دام گریز ما داغ و دلیم و ناگزیریم از هم مهتابی و با ستاره برمی گردی هنگام،به یک اشاره برمی گردی تو کفتر آشنای این بام و دری هرجا بروی دوباره برمی گردی آن چشم پر از ستاره برمی گردد آن سینه پاره پاره برمیگردد رفتست ولی به چشم خود می بینم یک روز دلم دوباره برمی گردد آشفته و بیقرار باشد باشد یکپارچه انتظار باشد باشد این آینه را که جز تو پیدایش نیست خواهی که پر از غبار باشد باشد [ دوشنبه 94/3/18 ] [ 7:22 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
زنِ مغرور شعرهای من ! حسرتم را ببین و باور کن
[ پنج شنبه 94/2/10 ] [ 1:59 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
چقدر خواب ببینم که مال من شده ای؟ [ یکشنبه 94/1/16 ] [ 10:10 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
باید از محشر گذشت این لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست گوهر روشندل از کان و جهانی دیگر است عذر میخواهم پری،عذر میخواهم پری من نمیگنجم در آن چشمان تنگ با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند روی جنگلها نمی آیم فرود شاخه زلفی گو مباش آب دریاها کفاف تشنه این درد نیست بره هایت میدوند جوی باریک عزیزم،راه خود گیر و برو یک شب مهتابی از این تنگنای،بر فراز کوه ها پر میزنم میگذارم میروم ناله خود میبرم دردسر کم میکنم چشمهایی خیره میپاید مرا غرش تمساح می آید به گوش کبر فرعونی و سحر سامریست دست موسی و محمد با من است میرویم،وعده آنجا که باهم روز و شب را آشتیست صبح چندان دور نیست (استاد شهریار) [ دوشنبه 91/9/27 ] [ 11:44 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
حقّ طبیعیّ تو بودند آسمان ها
افتاده ای در دام این کفترپرانها
مانند دخترهای زیبای دهاتی
آن ها که میافتند در چنگال خانها...
از چارراه شهر با خنده گذشتی
شاعر شدند آن روز کلّ پاسبانها
تعظیم آوردند پیش ابروانت
از آن زمان ناراست شد قدّ کمانها
کرده سیاه این روی، چشم ماهها را
کرده سپید این چشم، روی سرمهدانها
لب می گذاری، چای مینوشی و کارم
حسرت به هر چیزیست، حتی استکانها
تلخم، وَ ناموزون، ولی آرام و ساده
مثل صدای نیلبکهای شبان ها
بگذار هرکس هرچه میخواهد بگوید
دیگر نمیلرزد دلم با این تکانها
آنکس که قلبش لخته لخته زخم باشد
ترسی ندارد دیگر از زخم زبانها
[ شنبه 91/8/6 ] [ 9:11 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه...بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز میپرسمت از مسئله دوری و عشق و سکوت تو جواب همه مسئله هاست
[ جمعه 91/7/14 ] [ 5:23 عصر ] [ sina saliminia ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |